«ابر سر به هوا...»
87/1/20 5:4 ع

بعدالتحریر: جناب خستگی ناپذیر تا وقتی شما هویت خویش را فاش نفرمایید از هرگونه همکاری و مساعدت با سرکار عالی معذورم!پای حاج آقای مذکور را نیز به ماجرا وا نفرمایید....چون (بعد از فاش شدن هویتت بهت می گم)

میدانید این ابر سر به هوا گاهی اشتباه می کند....گاهی تند و گاهی کند می رود. یکی که داشت با من حرف میزد??:?? ثانیه حرف زد. منتهی یادش رفت که ما بیش از همه چیز عقلمان را این جمله ربوده... وبرای همین هم هست که گاه وقتی پای در راه می گذاریم عمرا کم بیاوریم.


چه چند ماه باشد - چه چند سال!!-چه چند عمر....


آخر میان گوشت و پوستمان نقش بسته:


؛ انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لنزل بکم اللأوا و اصطلمکم الاعداء ؛


برای همین هم هست هیچ راهی را نرفته نمی گوییم بی نتیجه.


بعضی ماتریسها ممکن است برای حلشان همینطوری ?? هزار سال زمان لازم باشد!من هم ?? هزار سال صبر می کنم!!


ماشاالله لا ماشا الناس ماشا الله و ان کره الناس


اللهم افرغ علینا صبرا









ای ماه من! ببخش اگر گاه دلخورت...
یک تکه ابر سر به هوایم که درخورت...


یک تکه ابر سر به هوایم که اشک‌هاش
هرشب به یاد سینه‌ی از غصه‌ها پرت...


اینجا همیشه ابری و بارانی است حیف!
نه ماه و نه ستاره برایم تبلورت...


آقا اجازه؟ خسته‌ام از شعر، از غزل!
از هرچه داستان خیالی، اتل... متل...


آقا اجازه؟ ما دلمان تنگ می‌شود
بغضی که بسته راه گلو، سنگ می‌شود


هی فکر می‌کنم که کجا خنده‌هات را ...
گم کرده‌ام طراوت سبز صدات را


هی فکر می‌کنم به جواب سوال‌ها
به آن هزار راه نرفته، محال‌ها


با تو همیشه آخر هر قصه خوب بود
دنیا شبیه ساحل گرم جنوب بود


با تو محال بود بپوسم، محال بود!
دنیا شبیه جنگل سبز شمال بود


این روزها که آخر هر قصه مبهم است
دنیا بدون عشق تو عین جهنم است


این روزها برای تو دلواپسم مدام
مضمون عاشقانه ی این شعر ناتمام!


دلواپسم برای تو آقا! رفیق! یار!
مضمون شاعرانه‌ی این عشق ماندگار


بعد از تو هیچ‌وقت جوانی نمی کنم
دیگر بهار خانه تکانی نمی کنم


یک تکه ابر سر به هوایم که عاشق‌ست
با برف و باد و تندر و توفان موافق‌ست


یک تکه ابر سر به هوایم که سال هاست
در ازدحام خاطره ها و خیال هاست...


یک تکه ابر سر به هوا که هنوز هم...
آیا تو هم هنوز مرا در تصورت...؟


آقا اجازه؟ ما دلمان تنگ می‌شود


جهت امانت داری:شاعر این شعر خانم عباسلو که دوستان اغلب با شعر هاشون آشنا هستند







من که شعر گفتن بلد نیستم ولی....



آقا اجازه؟! ما مخ مان سوت می کشد!


بر روی آتش دل هی فوت می کشد!


آقا بگو که دگر خیمه ات کجاست..


کی زنگ می زنی....دل من شور می خورد



یا علی مددی!




  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :محمد علوی::نظرات دیگران [ نظر]

    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسنده ی آن است.
    طراحی شده توسط : پایگاه خبری-تحلیلی رئیس جمهور ما